به نظر من بحث در مورد یوگا و فوایدی که دارد کار بسیار سختی است و در واقع یوگا قابل تعریف نیست بلکه حس کردنیست . من هم مثل خیلی ها فکر میکردم که یوگا صرفا” برای ایجاد آرامش و تعادل روحی و دوری از دغدغه های روزانه و خیلی از موارد مشابه دیگراسـت. که البته متوجه شـــــــــدم این فقط بخش کوچکی از اثرات یوگاست که با وارد شدن به آن میتوان فهمید که یوگا فراتر از تصــــــــــــورات و افکار
ماست . به نظر بنده یوگا را نمیتوان یک ورزش با انجام یکســــــری حرکات خاص و مشخص قلمداد کرد . درواقع یوگا بخشی از زندگی ماست که میباست همیشــــــه رایج و درجریان باشد که نهایتا منجر به خودشناســــــــــــــی و حتی جهانبینی شود .و متعاقب آن باعث شناخت بیشتر از خودمان ، محیط پیرامون و دنیای بیکران شود . به نظر من تاثیراتی که یوگا روی انسانها میگذارد ، همان پازل گمشده ایسـت که همه انسانها در برهه ای از زمان آنرا گم کرده و یا اصــــــ ” نیاموخته اند .و هچنین باعث میشود خیلی از واقعیت های پیرامون خودمان و حتی فراتر از آن بسیاری از معاد ت حل نشده هستی بیکران را تا حدودی پی برده و یا درک کنیم . استنباط بنده این است که زندگی هرکدام از ما برگرفته از تاثیرات و ســاخته های ذهن ماست و هرچیزی که ما میبینیم ، حس میکنیم و میشناسیم ، ساخته و پرداخته ذهن هوشمند خودمان اســـــــــــــت . در واقع واقعیتهایی را میبینیم که که روح حقیقی بودن آنرا خودمان میدمیم و میسازیم . پس اگر بتوانیم به درجــه ای از آمادگی جسمی ، ذهنی و آگاهی برسیم و آنها را هماهنگ کنیم ، میتوانیم کنترل آنها را هم در دست گرفته و در ساخت ویا تغییر سرنوشت خود با اختیار عمل کنیم . در واقع ساخت دنیای حقیقی هرکسی بر عهده خود اوست ولی از توانایی های خود بی خبر است . در تعبیری دیگر این خود ما هستیم که تعیین میکنیم در چه بعدی از این کیهان بی انتها زندگی کنیم و چه شرایطی داشته باشیم و اگر گسترده تر و عمیق تر به آن بنگریم در میابیم که ایجاد و ســــاخت شخصیت آدمهای پیرامـــون ما با خودمان اســـــت و مائیم که پدر، مادر ، خواهر ، برادر و دیگران را تعــــریف می کنیم . مائیم که بیماری و سمت، بدی و خوبی ، راه درست و غلط و بهشت و جهنم را میســازیم . و همه اینها ساخته ذهن خودمان است . برای رسیدن به چنین درجه ای از کمال ، بهترین راه از نظر بنده که آنرا تجربه کرده ام ، یوگاســـــت . یوگا با ذهن خفته و خاک گرفته ما و با بدن خشــــک شده و آلوده ما درگیر میشود و آرام آرام آنرا ورز میدهد . پخته میکند و نهایتا” باعث باز شدن چشــــــــــم سوم ما میشود و بینش مارا نسبت به خودمان و جهان فراتر میبرد و مارا مجاب به پذیرش اسـراری میکند که که هرگز به آن ایمان نداشته و قابل درک
نبود . همان طور که گفتم من هم آشنایی بسیار سطحی و کمی از یوگا داشتم . با توجه به وضعیتی که در من وجود داشت ، امید زیادی به یوگا نداشتم . من سالها بود با یک دوست ناخوانده همزیستی میکردم و تا سه سال گذشته از وجود آن بی خبـــر بودم ابتدا که به وجودش پی بردم ازآن متنفر بودم و برایم نقش یک دشمن سرسخت را داشت . اسم این دوست کوچک 02 میلیمتری من شوانوما یا نورینیوم آکوستیک اسـت . یک تومور مغزی روی عصب شنوایی و چسبیده به عصب صورت . ترس از عمل جـــراحی ، از دست دادن شنوایی یک گوش و بدتر از آن فلج شد ن نیمی از صــــــــورت کابوس وحشتناکی بود که توصیف آن چندان جالب به نظر نمیرسد . نهایتا با توصیــــه یکی از پزشکان و انجام یک ریسک بزرگ تن به پرتو درمانی (گامانیف ) دادم . ظاهرا” رشد تومور متوقف شد ولی نقش آن در وجود من همچون کوه آتشفشــــــــــــان خاموشی است که هر لحظه ممکن است فوران کند . انجام “ام آر آی” سالیانه و چک آپ های مداوم ،همــــــواره من را در شرایط استرس نگه میداشت . اما وارد شدن به یوگا مسیر من را کام ” تغییر داد و حقیقتا” دید من را نسبت به دشمنم تغییر داد . من بارها و بارها هنگام انجام تمرینات یوگا ، چه درک سهـــــای تمــــرین و چه در محیط های مختلف تمام تلاش خود را انجام میدادم تا بتوانم ضمن انجام حرکات منحصــــــر به یوگا و تمرکز ،کنترل نوری بنفش رنگ را درخود به اختیـــــــار بگیرم و از آن جهت متوقف کــــــــردن این تومور و تعمیر بافت های صدمه دیده بهره ببرم . نمیدانم تا چه حد موفق به این کار شدم و شـــــــ اید هم هیچ . ولی فکر کردن مثبت به مشکل موجود و تلا ش جهت رفع آن و اینکه دائما” با این ضـــــــایعه ارتباط حسی و حتی ک می برقرار میکردم باعث دور شدن استرس از من شـــــد . و اینکه با او دوست شوم و حتی کم کم حـــــس میکردم که میتوانم آن را کنتـــــــرل کنم . من اینک به این نتیجه رسیده ام که این دوســــــت چندان هم ناخوانده نبوده بلکه به اختیار و اراده خود من و با دعوت خودم به سراغم آمده . چراکه پدر خود من نیز درگیر مشکل مشابه من شد و نهایتا” با از دست دادن بسیاری ع ئم حیاطــی تسلیم بیماریش شد . من همیشه خود را همانند او میدانستم و همیشــه این فکر مرا آزار میداد که نکند من هم چنین شوم و .. با این تفکرات ذهن خود را جهت رشد یک تومور مغزی میپروراندم . و نهایتا” هم همان شد . اورا خودم ساختم و خودم دعوت کردم . به همین خاطر است که از یوگا بعنوان پازل گمشده یاد میکنم . چراکه اگر سالها پیش با یوگا آشنـــــــا
میشدم و حس کنونی و درک بهتری از محیــط پیرامونم داشتم ، میتوانستم از ورود آن جلوگیری کنم . در ابتدای راه هستم . اما میدانم که دیر نیســــــــت . غرق شدن در یوگا یعنی رسیدن به عمق رهایی . اینکه چطور و چگونه یوگا در من تغییر ایجاد کرد وصف شدنی نیست بلکه تجربیست . من ت ش می کردم با تمرینات تمرکزی یوگا تومور را مهار کنم ، ولی هرچه که بیشتر ت ش میکردم و تمرکز میکردم ، به خودم ، به اعضــــــای بدنم ، به بود ها ، نبودها،هست ها ونیست ها ، به جهان ، به کهکشان و به تمام هستی ؛فکر میکردم و بیشتر درگیر اسرار جهان میشدم . و اینک با تغییر دیدگاه من نسبــــت به هستی بی پایان و اینکه من در این عالم بی کــــران اختیار تام نسبت به خودم داردم باعث شده تا ت شم را دوچندان کنم و بیاموزم که میتوانم خودرا تغییــــــــر دهم و خالق نیاز های خودم باشم . و همه اینها را تا به اکنون مدیون یوگا هستم . به امید رهایی با یوگا .
پاییز 69 حسین خلیلـــــی